انسان و مسجد
جایی که به نام خدا سنگ بنایش نهاده شده، به یاد خدا مردم در آنجا حضور می یابند و برای پرستش خدا، عبادتگاهی به نام «مسجد» ساخته می شود، نقش مهمی در پالایش روح و تزکیه اخلاق و رشد جنبه های معنوی انسان دارد. رابطه با مسجد، فرهنگ ساز است و انسان ساز، به شرط آنکه مساجد، کانونِ «یاد خدا» باشد و بر پایه تقوا بنا نهاده شود. آنچه می خوانید، تبیین این «رابطه» از زبان خود مسجد است که با نمازگزاران، همسایگان، بانیان و متولّیان حرف می زند، حرف هایی خوب، دلنشین، دلسوزانه و سازنده. به این «درد دل مسجد» گوش دهیم: همسایه شمامن همسایه شما هستم. در همین کوچه و محله، در همین نزدیکی ها زندگی می کنم. من «مسجد»م، خانه خدا، عبادتگاه مسلمین، درد دل هایی دارم، دوست دارم کمی حوصله کنید و گلایه های این همسایه را بشنوید. با اینکه من هر روز، یکی دو نوبت درِ خانه ام را به روی شما باز می کنم و چند ساعت به انتظار شما می مانم، ولی بعضی از شماها سراغ من نمی آیید و با من انس نمی گیرید. مثل اینکه با من قهرید. مگر از من چه بدی دیده اید؟ چرا این همه بی وفایی؟! چه خاطره بدی از من دارید؟ من که همیشه دل شما را روشن و قلب تان را باصفا کرده ام، من که همیشه به شما آرامش روحی داده ام، گاهی شاید برخورد خادم مسجد یا حرف های مردم یا برخوردهای بعضی مسجدی ها ناراحت تان کرده باشد، ولی چرا از من و صاحب من ـ که خداست ـ قهر می کنید؟ می گویید برنامه هایم جذاب و آموزنده نیست؟ خوب، بیایید کمک کنید، طرح و پیشنهاد بدهید، با پیش نماز و متولّیان مسجد صحبت کنید، خودتان هم وقت بگذارید و مرا فعال تر، جذاب تر و با برنامه تر کنید. اگر قبول دارید که من پایگاهی برای تقویت ایمان و اخلاق و دینداری مردم هستم، این پایگاه را تقویت کنید. چرا فاصله می گیرید؟ آشتی کنیمبا اینکه بعضی از شما، با من قهرید و بی میلی نشان می دهید، اما من هر لحظه برای آشتی و دوستی با شما حاضرم، دست شما را می فشارم، پای تان را می بوسم، کمک کنید تا انضباط و نظم داخلی من با همت شما بیشتر شود. از تزئینات اضافی و غیر لازم، مرا پاک و پیراسته کنید، در عوض، مرا خوشبو، معطر، تمیز و باصفا و واجد امکانات لازم کنید. گرد و غبار از چهره ام بزدایید. روشنایی مرا بیشتر کنید. به سقفی که چکه می کند، به دیواری که در حال ریزش است، به در و پنجره های زنگ زده، به دستشویی ها و جاکفشی ها و حیاط و حوض و وضوخانه رسیدگی کنید، آنچه مایه بی رغبتی و گاهی نفرت مردم و خودتان می شود از بین ببرید. آخر من خانه خدای شما و عبادتگاه خودتان هستم، باید از خانه های خودتان تمیزتر، بهداشتی تر و باصفاتر باشم، تا شوقِ آمدن از خانه و مغازه و مدرسه و پارک به سوی من بیشتر شود، تا «آباد» بشوم. مگر نمی خواهید مسجد را آباد کنید؟ آبادی من به اینهاست! آبادی مسجدمن گله ها و درد دل هایم را با شما که همسایه منید، در میان گذاشته ام. خدا فرموده است که مرا آباد سازید. آیه «انّما یعمر مساجد اللّه ...»(1) را هم بر پیشانی من می نویسید، ولی از غصه های من خبر ندارید. فکر می کنید آبادی من به چیست؟ به گلدسته های بلند و کاشی کاری های گرانبها؟ به چلچراغ های میلیونی؟ به قالی های نفیس و درهای منبّت کاری شده و پرده ها و مرمرها و گچ بری های هنری؟ نه به خدا قسم! آبادی من به حضور شماست، به برگزاری پرشکوه نمازهای جماعت، به معنویت و نیایش، به تشکیل جلسات درس و وعظ و ذکر، به تبدیل شدن فضای من به پایگاهی برای گسترش ایمان و آگاهی و تقویت دین و بسیج مردم و کمک به مسلمین و سنگری برای دفاع از اسلام و میهن، به همبستگی دل ها و الفت جان های نمازخوانان و مسجدیان و انجام امور خیریه و مشارکت در کارهای عام المنفعه و مرکزی برای تربیت و ارشاد. آبادی مسجد به نماز است و دعاست آباد کن از نماز، تو خانه حق علی(ع) فرموده است: «زمانی بر مردم می آید که در میان مردم باقی نمی ماند از قرآن مگر نشانه اش، و از اسلام مگر نامش. در آن روزگار، مساجدشان از جهت ساختمان آباد است، اما از جهت هدایت، خراب است.»(2) نکند آن روزگار فرا رسیده باشد؟ از مصلاّ تا مصلّیشما ظاهرم را جلا دادید و رنگ کردید، اما باطنم را تاریک ساختید. وقتی روشن کردن یک چراغ در مسجد ثواب دارد، روشن کردن یک فکر و دل با نور هدایت، ثوابش بیشتر است. چرا به جای ساختنِ مسجد، «مسجدی» نمی سازید؟ شما مصلاّ ساختید، نه مصلّی. نمازخانه ها زیاد شده است، نه نمازخوان ها! متأسفانه در بعضی جاها مسجد را فقط با صدای «الرحمن» و مجلس فاتحه می شناسند. در من این همه «مجلس ترحیم» برای مرده ها گرفتید، ولی چند بار شد که «مجلس ترحّم» برای زنده ها بگیرید؟ این همه قرآن برای اموات خواندید، کمی هم برای زنده ها قرآن بخوانید. هنگام برگزاری مجالس ختم، چهره هایی را دیده ام که در طول سال، پایشان به مسجد نمی رسد. بعضی ها فقط به خاطر شیرینی و شربت و شام و خرما به مسجد می آیند. بعضی روز عاشورا و شب اربعین برای پلوخوری به اینجا می آیند. از شما دوستان مسجدی هم گله دارم. چرا تنها به مسجد می آیید؟ چرا دوستان و فرزندان تان را با خود نمی آورید؟ چرا شوق مسجد را در دل دیگران ایجاد نمی کنید؟ چرا ثواب نماز و عبادت و تلاوت در مسجد، حتی حضور در مسجد را برای مردم نمی گویید؟ دلجویی از مسجدچرا به مسجد می آیید و فیض و ثواب می برید، ولی از خودِ من دلجویی نمی کنید و احوالی نمی پرسید؟ آخر من هم دل دارم، من هم مشکلات و نیازهایی دارم، من هم تفقّد و رسیدگی و عیدی و خرجی می خواهم! من هم دوست دارم گاهی دلم شاد و روشن شود و پرده ها، فرش ها، دیوارها، شیشه ها و چراغ هایم تمیز و تازه گردد. چرا به پرده های کثیف و شیشه های دود و غبارگرفته و لامپ های سوخته و زیرپله های پر از آشغال و انباریِ پر از خرت و پرت من نگاه نمی کنید؟ چرا بلندگو و سیستم صوتی مرا مرتب نمی سازید و مردم را از شرّ سوت و خش خش آن نجات نمی دهید؟ چرا مُهرهای مرا عوض نمی کنید؟ چرا قفسه های قرآن و کتاب های دعا را مرتب نمی کنید؟ چرا دیر می آیید و زود و با عجله می روید؟ انس با مسجدمن بی شما دلم می گیرد. با من بیشتر انس بگیرید. مگر مستحب نیست که انسان زود به مسجد برود و دیرتر بیرون آید؟ چرا «حیّ علی الصلاة» را جدّی نمی گیرید؟ و همیشه به رکعت دوم نماز می رسید؟ دوست دارم وقتی به مسجد می آیید، همان طور که دستور دینی است، لباس های تمیز بپوشید و عطر بزنید. مگر قرآن نمی گوید: «خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»؟(3) برای آمدن به مسجد، شتاب کنید، وقار داشته باشید، باوضو وارد شوید، دعا بخوانید و ذکر بگویید، آلودگی های مرا در اسرع وقت از بین ببرید، مرا جارو کنید، کفش هایتان را بیرون از مسجد در آورید، در دل من چراغ روشن کنید، در صحن مسجد آب دهان نیندازید، اگر دهان تان بوی سیر می دهد در جمع مسجدیان حاضر نشوید، مرا محل گذر و راه عبور و مرور قرار ندهید، در مسجد به سخن دنیا و داد و ستد و سر و صدا نپردازید. اینها آداب رابطه داشتن با من است. چرا بی حرمتی؟بعضی ها احترام مرا حفظ نمی کنند. کارهایی که در شأن من نیست انجام می دهند. با کف و سوت و هوار و خنده های بلند، دل مرا می رنجانند. با هیاهو و مجادله و منازعه، آرامش مرا می گیرند و سکوت معنوی مرا می شکنند. با کفش وارد مسجد می شوند، جُنب و ناپاک به مسجد می آیند، کفش ها را کنار جانماز و روی فرش می گذارند. فرش و دیوار و زمین مسجد را آلوده می کنند، آشغال و پوست تخمه و هسته خرما می ریزند. کسبه محل، حیاط مرا پارکینگ موتورهایشان می سازند. در فضای من، غیبت می کنند و حرف های لغو می زنند. مسجد را به محل بازی و ورزش یا خواب تبدیل می کنند. در من حرف دنیا می زنند و دلالی می کنند. گویا مرا با باشگاه و قهوه خانه و سینما و بنگاه فرهنگسرا عوضی گرفته اند. آخر من هم برای خودم قداست و حرمتی دارم! این بی حرمتی ها روا نیست و پاره ای از آن حرام است و بعضی پروا نمی کنند. بعضی ها مسجد که می آیند، فقط حرف می زنند و غیبت می کنند و همهمه دارند و مزاحم ذکر و عبادت و نماز و گوش دادن دیگران می شوند. این گله ها را با شما نگویم، با که بگویم؟ کانون جاذبهاگر می خواهید من نقش خود را بهتر ایفا کنم، بر جاذبه من بیفزایید. مرا محبوب دل ها و دیده ها بسازید، نه مایه آزار و رنجش! وقتی مجلس ترحیم یا وعظ و نوحه می گیرید، صدای بلندگویتان گاهی سبب رنجش همسایه ها می شود و آن وقت از من بدشان می آید. چرا وقتی کسی می خواهد خانه ای بخرد، باید دقت کند که همسایه مسجد و مدرسه نباشد؟ مگر مسجد جای هدایت و معرفت و حق نیست؟ دوست دارم پیش نماز مسجد، با اخلاق و سخنانش، محور جاذبه باشد و جوانان برای یادگرفتن و فیض معنوی بیشتر به مسجد آیند و از رفتار و علوم او بهره گیرند و او را محرم رازها و دوست خودشان بشناسند. دوست دارم همهمه و سر و صدا موقع نماز جماعت، حال مردم را نگیرد، بوی بد جوراب ها و عرق پاها و بدن ها، مردم را از من فراری ندهد، اذان و تکبیر با صدای خوش، دل ها را مشتاق می کند. دوست دارم مؤذن و مکبّر و خادم خوب و خوش اخلاقی برای من انتخاب کنید. از خادم ها بخواهید کمی با مردم بخصوص نوجوانان و جوانان عزیز، خوش اخلاق تر برخورد کنند تا پای آنها از مسجد بریده نشود. من دوست دارم در جلسات و نمازها، چهره جوانان را بیشتر ببینم. کودکان را از مسجد بیرون نکنید، بلکه یادشان بدهید که آداب و آرامش و نظافت را مراعات کنند و فرهنگ مسجدآمدن را به آنان بیاموزید تا آنها هم «مسجدی» شوند. دوست دارم وقتی صدای اذان بلند می شود، همسایه ها، کسبه و مغازه داران برای نماز جماعت به مسجدها هجوم آورند، نه آنکه نماز جماعت بیخ گوش آنها برپا شود، اما آنان مشغول چانه زدن با مشتری، یا قدم زدن در خیابان، یا تماشای تلویزیون، یا سرگرم حرف و حدیث باشند. آیا این توقع ها چیزهای بدی است که من از شما دارم؟ مسجدیان الگوشما که امت پیامبر اسلامید، شما که می توانید اوقات مسجد را به دعا و قرآن و نماز بگذرانید، چرا به غیبت و حرف دنیا و لغویات می پردازید؟ من انتظار دارم حق مرا ضایع نکنید، حرمتم را نشکنید، مرا از معنویت و یاد خدا خالی نکنید، نقشِ محوری مرا در زندگی خودتان از یاد نبرید، مرکزیت مرا حفظ کنید، مرا کانون اصلاح اخلاق بسازید. شما مسجدیان الگوی دیگرانید، پس سعی کنید مسجد را محلی برای امن و ایمان کنید. چرا باید بعضی از ترس اینکه کفش هایشان را ببرند، به مسجد نیایند؟ چرا باید بعضی برای پرهیز از خاکی شدن شلوارشان از مسجد گریزان باشند؟ چرا باید بعضی که دنبال مسجد می گردند، مساجد چنان در گوشه های پرت و دور از رفت و آمد باشد که آن را نیابند؛ نه چراغی، نه تابلویی، نه علامتی؟! چرا وقتی مرا می سازید، به فکر نیازهای آینده من نیستید و آنها را پیش بینی نمی کنید؟ آیا این توقعات و انتظارات من، حق نیست؟ پس با من بیشتر همکاری کنید و رابطه تان با من بهتر و صمیمی تر باشد. من همدم شمایم، شما هم با من همدمی و همراهی کنید. مسجد، خانه خداست. خانه خدا را با «معرفت»، «تقوا»، «عمل صالح» و «یاد خدا» آباد کنید. گله و درد دل های مرا هم به دل نگیرید. من خیر و صلاح خودتان را می خواهم. رابطه با من به سود خود شماست. بگذارید حرف پایانی من، حرف حضرت علی(ع) باشد که فرموده: «هر کس به مساجد رفت و آمد کند، به یکی از هشت چیز می رسد: یا برادری دینی که از او بهره مند می شود، یا دانش و نکته حکمت آمیز، یا آیت و نشانه ای محکم، یا رحمتی مورد انتظار، یا سخنی که او را از هلاکت باز می دارد، یا کلامی می شنود که او را به هدایت رهنمون می شود، یا گناهی را به خاطر خشیت خدا یا از روی شرم و حیا، ترک می کند.»(4) با این حساب، رابطه تان را با من بیشتر کنید. پی نوشتها:1 ـ توبه، آیه 18. 2 ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 361. 3 ـ اعراف، آیه 31. 4 ـ بحارالانوار، ج80، ص351. |